امروز با رضا که اسمش شد موسی :| یک قرارهایی گذاشتیم. (تغییر اسم رضا هم به خاطر علاقۀ شدیدش به حضرت موساست، داستان از این قراره که ایشون حافظ یک جزء از کل قرآنه و الآن درگیر اتفاقات قوم بنی اسرائیل و حضرت موساست و ما معتقدیم که این پیامبر واقعا سرگذشت مظلومانه‌ای داشته؛ بنده خدا 10 روز دیر اومد جاش گوساله گذاشتند، شما چه حسی پیدا می‌کردید جای حضرت موسی بودید؟ براشون مرغ سوخاری و یه چیزی شبیه عسل از آسمون میومد گفتند ما عدس و پیاز میخواییم، خوبه حالا هی معجزه میدیدند و  این قدر آدمای بی شخصیتی بودند) 

ما تصمیم گرفتیم روی محوریت تحصیل، تهذیب و ورزش یک سری برنامه داشته باشیم. در تهذیب تصمیم گرفتیم که حرف لغو نزنیم و تمسخر یا توهین نکنیم و اگر عمدا زبونمون رو کنترل نکردیم یک امتیاز، اگر یک حرف نقل قول کردیم نیم امتیاز و اگر سهوا اتفاق افتاد 25 صدم به امتیازمون اضافه بشه. و هر امتیاز هم 500 تومن حساب بشه که هر وقت طرفین خواستند میتونند این پول رو برداشت کنند و طرف مقابل رو باید مهمون کنند.

برای کم کردن امتیاز هم یک راه گذاشتیم و اون هم امر به معروف بود با این حساب که اگر دیدیم یک منکری در حال اتفاق افتادنه به طرف مقابل فقط بگیم کارت اشتباه و منکره. از صبح تا ساعت 5، موسی هفت و نیم امتیاز گرفته بود و من سه و بیست و پنج صدم. وقتِ برگشتن من از مدرسه 5 امتیاز از حسابم برداشت کردم و صاحب یک آبمیوۀ آناناس شدم.

درسته میدونم شاید خیلی مسخره به نظر بیاد، ولی این روش داره جواب میده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها