قلم چوبی رو توی دوات زدم و سرش که سیاه شد محکم کوبیدمش روی کاغذ. سرِ قلم خرد شد و حتی میزِ زیر کاغذ هم آسیب دید. این روابطی بود که از پست قبلی با قلم و دوات داشتم. ستونهای قفسۀ کتابِ اتاقم را گرفتم و کشیدم و انداختم روی زمین، کتبها ولو شده بودند کفِ اتاق، فندک طلایی رنگمو در آوردم و درش را باز کردم و روی سنگ گردِ جرقه زنش زدم و روشنش کردم و به آتشش خیره شدم.
بیخیالِ خود سوزی شدم و فندک را گذاشتم روی میزِ کامپیوتر، کنارِ موس کامپیوتر. قفسه رو بلند کردم و گذاشتم سرِ جاش، کتابها رو مثلِ قبل چیدم جای قبلش. قلمِ چوبی از اول هم چیزِ جالبی نبود، کاغذ و قلم و دوات رو توی یک پلاستیک سفید رنگ ریختم و خودکارِ مشکیمو از جیبِ کاپشنی که روی زمین گذاشته بودم برداشتم. اون رو هم گذاشتم بغلِ فندک طلایی روی میز کامپیوتر و کامپیوتر رو روشن کردم.( به خوبی سر درگمیام خودش را در نشان میدهد)
برای خود سوزی لازم نبود خودم را بسوزانم، همین که دستم را روی موس گذاشتم خودِ واقعیام سوخت
شروع کردم به نوشتن با کیبورد، وسایلِ سنّتی خسته کننده شدهاند. پیکسلها جذابیت بیشتری نسبت به کاغذها دارند. کیبوردها نسبت به جوهرها محبوبیت بیشتری و نوشتنها بیشتر از گفت و گو کردنها.
ما با شخصیتِ دوممان بیشتر لذت میبریم، همان آدمی که در واقعیت نیست و در جهان دوم خودمان ساختهایم. در جهانی که ذهنها، چشمها و انگشتان کار میکنند و ما بقی بدنمان را تعطیل کردهایم. یک فیلم دیدن جذابیت بیشتری دارد یا خواندن یک کتاب؟ کلش بازی کردن لذت بیشتری دارد یا کاشتن یک گل؟ با این که معلوم نیست این گل رشد میکند یا که مثل گل های نرگش پارسال من در ذوق میزند وی یک دفعه همه شان با هم خراب میشوند و تنها بازمانده شان که امسال زنده است مثل علف بالا میرود و گل نمیدهد.
چت کردن با یک آدم ناشناس حال بیشتری میدهد یا گپ زدن با یک آدمِ احمق؟ البته منکر این نمیشود شد که عالمِ ربانی و استاد عرفانی از آن هایی که در مدرسۀ ما یافت میشوند را بتوانیم در فضای مجازی پیدا کنیم. ولی اگر کسی امروز به من بگوید یک شخصیتت را بُکُش، من واقعیتم را فدای مجازم میکنم.
جذابیت بالای این فضا دلیل این است که مردمِ ما بیخیال واقعیت شده اند و در جهانِ موازیِ خود ساختهشان زیست میکنند.
درباره این سایت