همین طور آروم آروم داشت از جلال خوشم می‌اومد که رسیدم به این جمله‌اش :.و جوانه زن زیبایی داشت گدایی می‌کرد. عرب بود و لِثام بسته بود. جلو که آمد در چشمش خنده‌ای دیدم که در غیر فصل حج باید دید. و چه چشمهایی! عین چشم آهو. که این همه در شعر خوانده‌ای. اما مثل همۀ گفته‌های دیگران - تا سر خودت نیاید نمی‌بینی. عبای سیاهش سخت نازک بود و زیر آن پیراهن دراز پاره‌ای به تن داشت. حتماً سردش بود. از *****‌های کوچک رک زده‌اش می‌گویم که زیر پیراهن جم نمی‌خورد.» (خسی در میقات ص52)

جلال فکرهای قشنگی داره، ولی گاهی بعضی حرفاش مثل همینی که نوشتم و بعضی حرف‌های دیگه که در مورد مذهب میزنه و جامعیّتی در دیدگاهش نیست اسم روشنفکر رو تقلیل میده. یک جای دیگه گفته بود، امام جماعتی که صبح نماز میخوند فکر میکرد با 5 دقیقه سجدۀ طولانی‌تر آدم رو 5 کیلومتر به عرش نزدیک‌تر میکنه یا یک جای دیگه دربارۀ کسی که منبر رفته بوده و از احکام حرف میزده این جمله رو میاره که: چنان لطافت هوا را با همان مزخرفات دربارۀ شکیات» و غسل» و تطهیر» و نجاست» خراب کرد که اُقم نشست. نباید این حرف‌ها حتی به درد ببوهای مازندرانی بخورد. و آخر تا کی باید مذهب را به دستۀ آفتابه بست؟ و در حوزۀ نجس پاکی» محصورش کرد؟»

البته که دغدغۀ خوبی در این مورد داره که دین رو منحصر به علم فقه نکنیم من هم با این موافقم ولی طرز بیانش اولا خوب نیست و دوما باید شرایط رو ببینه که این مردمی که به حج اومدند و جزو عوام هستند و ظرف ذهنی‌شان خالی است به همین احکامیش و پا افتاده آگاهی کاملی ندارند.

جلال آل احمد از مارکسیست‌هایی بود که میگن بعدها توبه کرد. تفکّر آزاد و ایده‌های جالب از هر کسی که باشه قابلِ تقدیره، حتی جنابِ ابلیس که خیلی به ما ارادت داره :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها