صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا

هشت، چه عدد قشنگی. می‌نویسم برای لبیک گویی به دعوتِ رفیقِ آقا مرتضی.

1-بعد از کلاس آمد و دست گذاشت روی شانه‌ام، لبخندی زد و گفت و إن شاء الله شما آینده‌دار هستی.

2- بعد از کلاس که داشتیم قدم می‌زدیم، با آن خنده‌های لعنتی‌اش گفت: نسبت به بچه‌های دیگر فکرت خوب است. گفتم استاد ولی من درس نمی‌خوانم. گفت: مهم نیست.

3- وقتی 2 مورد از لبخندهای 98 را در پستم نوشتم، یکی از آخرین لبخندهای 98 نشست روی صورتم.

4-غافل‌گیرم کرد. توی این روزهای کرونایی، با دسیسه چینیِ همسایه برایم کیک خانگی پخته بود. شمعش را که فوت کردم به این فکر می‌کردم این فوتی باشد به تمام کم کاری‌هایی که از قبل از روشنی شمع‌ها داشتم.

5- بیدارین؟(تیتر یکی از نوشته‌هام بود که به شوخی توی کلاس گفت بیدارین؟ متن را خوانده بود و خوشش آمده بود)

6- یک شب آمد به خوابم و تا صبح با هم حرف زدیم. الآن صدای تسبیحش در کلاس‌های مجازی‌ آرامش زندگی‌ام است.

7- هنوزم جای زخمش روی گوشۀ پاهایم است. اما دلم لک زده برای زخم‌های اربعینی، سردردهای اربعینی، خستگی‌ها و زحمت‌هایش. لبخند هفتم برای وقتی بود که برای اولین فهمیدم امام حسین(ع) توجهی به محبّ بی‌وفایش کرده.

8- یک فاتحه برایش فرستادم، پس فردا نماز و روزۀ استیجاری‌اش را بهم داد. یکی از بزرگترین حجت‌های زندگی‌ام بر وجود خدای رازق.

چالش 8 لبخند نود و هشتی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها