بیا. بینداز روی وبلاگ. آهای درد. هی غم. سایه‌ات از سر ما کم نشود. سایه‌ات رو سر من و وبلاگم باشد همیشه.

98 درست شروع شد. خوب بود تا وسط‌ هایش. فکر می‌کردم همین طوری جلو می‌رود. یکهو قاطی کرد. کمرم را خم کرد. خاک شدم.

نمی‌دانم خودش می‌آید به خوابم یا که مغزم برای فرار از بی کسی دائم در خواب باهاش حرف می‌زند. استادم را می‌گویم. اندک افرادی هستند در جهان که می‌توانند روی این جانب، برندۀ قطعی انتخاباتِ ریاست تنهایی! تأثیر بگذارند و او، با آن چشم‌های گیرایش و لبخندهای مش.

با نوع راه رفتنش و شوخی کردن‌هایش. تعریف کردن جوک‌های بی مزه‌ای که از دهان او با مزه می‌شوند. وقتی خطا می‌کنیم. سکوت می‌کگند، سکوتی که آدم را تکان می‌دهد. وقتی موزیکی در کلاس یکهو بی هوا پخش شُد.

ناراحتی او می‌شود حجت برای من که تمام موزیک‌های دنیا حرامند. وقتی با یکی از ادیبان شوخی می‌کنم و می‌گوید با خنده حرفت بد بود. همین حرفش حجت می‌شود که تمام شوخی‌ها و توهین‌های دنیا بدند.

وقتی از یک متنم تعریف می‌کند. همین برای من کافیست که تا ابد خوشحال باشم. من بیش از این که به خودم فکر کنم، هر شب، هر روز به او فکر می‌کنم.

یعنی به نظرتان، امام را دیده است؟ حضرت مهدی را می‌گویم. آخر همیشه اول کلاس به او سلام می‌دهد. در این روزهای خستگی، چیزی که آرامم می‌کند، گوش کردن به صدایش است. کلاس‌های مجازی هم بهانه‌ای شد تا صدایش را داشته باشم.

ولی حیف هیچ چیز از اخلاق نمی‌گوید. وقتی با یک کلمه‌اش آدم را زیر و رو می‌کند. وقتی اول تا آخر کلاس گوش‌هایم را تیز می‌کنم یک إلهامی از کلماتش بگیرم. با یک کلمه. وقتی از سایۀ شاخص می‌گوید و بعد فقط یک جمله از دهانش بیرون می‌رود: خدا هیچ کس رو بی سایه نکنه‌ها!

و همین.

حالا که نیست من هم به هم ریخته‌ام، سایه او که نباشد غم و غصه می‌آید بالا سرم. او این قدر جذاب و شیرین است، اگر پیامبر را می‌دیدم چه قدر شیرین بود. ولی افسوس در این زمان به دنیا آمده‌ام. و جزو الذین یومنون بالغیب! حتی گویندۀ این جمله را هم ندیده‌ام. دو مرحله غیب است نه؟

تا وقتی استاد خوب هم ندیدم، سه مرحله‌ای بود.

99، آرام بیا به سمتم. بگذار خودم را جمع کنم آخر سالی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها