باران گرفت وقتی دلش گرفت‌. در اتاق، روبروی سجاده نشسته بود و می‌خواست برای اولین بار نماز شب بخواند

وقت ضیق بود و جای خواندن نماز وترِ بدون قنوت هم نبود.

‏مفاتیح شیخ عباس روبرویش باز بود و می‌خواست بفهمد این نماز شب که بزرگان با آن از خلق کندند و به حق پیوستند چطور خوانده می‌شود.

رسید به جایی که در قنوت باید برای چهل مومن استغفار کرد. اللهم اغفر لفلان. این را که خواند سرش آرام آرام به سمت زمین مایل شد. به نظر می‌آمد اتاق تاریک‌تر شد. فضای اطرافش تنگ‌تر شد. فشاری از همه طرف به قلبش وارد می‌شد.

با خودش گفت یعنی می‌شود من فلانِ امام زمان باشم؟ وقتی که دلش گرفت باران گرفت. صدای چلک چلک باران همزمان با اشک‌هایش در زمین پخش شد.

قطعا امام زمان نماز شب می‌خواند همان طور که جدش می‌خواند. قطعا امام زمان برای ۴۰ نفر استغفار می‌کند. قطعا برای گناهکار محبی استغفار می‌کند. با خودش گفت آیا امام به یاد او خواهد بود؟

اذان زد. صدای موذن از بلندگوی مسجد در محل پخش ‌شد و از لای پنجره داخل اتاق سرازیر ‌گشت. به یاد معشوق از نماز وتر تک رکعتی بدون قنوت هم جا ماند.

از جا بر ‌خاست، دستی به صورت خیسش کشید. از خانه بیرون زد و زیر باران راه مسجد را در پیش گرفت. اشک‌های آسمان روی صورت خیسش می‌افتاد. اما به قدری دلتنگ بود که اگر کسی او را می‌دید می‌فهمید خیسی صورتش به خاطر اشک‌های خاک بوده، نه آسمان.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها