امشب قلبم درد گرفته‌، ببخشید اشتباه نوشتم، دوباره می‌نویسمش: امشب قلمم درد گرفته. سر درد شنیده‌اید ولی تا به حال "قلم درد" به گوشتان خورده؟ چیزی شبیه اسپاسم عضلانی است که در جوهر قلم رخ می‌دهد.
جوهر، گرفتگی پیدا می‌کند. مثل پا که می‌گیرد ولی وقتی قلم بگیرد سر و قلب همه یک جا درد می‌گیرند و اصلا نمی‌شود راه رفت. انگار این قلم خلاصه‌ای از وجودم را درون خودش دارد. ماکتی است از جسم که هر جایش خط بیفتد، از پوست تنم خون بیرون می‌زند.
باورتان نمی‌شود، ولی من جای جوهر توی قلم خون می‌ریزم، از بس غلیظ است که سیاه دیده می‌شود. شریعتی می‌گفت ننوشتن عجب کار درد آوری است. من هم وقتی نمی‌نویسم عجیب دردم می‌گیرد و تا دوباره پشت کاغذ ننشینم آرام نمی‌شوم. انگار توی سرم را سرامیک کرده‌ام و یک توپ شیطونک داخلش انداخته‌اند و به در و دیوار می‌خورد و دارامب و درومب می‌کند.
اما تا قلم رویت می‌شود از زیر سرامیک‌ها خون فواره می‌زند و از ساختمان خشکی که شده‌ام، عشق غنچه می‌کند. من با قلم زندگی می‌کنم، بعضی شب‌ها از خواب می‌پرم و سراغش می‌روم، می‌ترسم نکند سر جایش نباشد.
قلم درد شب‌ها عود می‌کند. تا به حال پزشکان مدرن و حکیمان طب سنتی نتوانسته‌اند درمانش کنند. همینگوی هم آخر سر به همین خاطر دیوانه شد و مغزش را پاشید روی دیوار.
از وقتی خدا به قلم قسم خورد، ما مسلمان‌ها هم دردمان شروع شد. با خودمان گفتیم این چیست که خدا به آن قسم‌ خورد؟
 ما هم رفتیم و نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و می‌نویسیم و خواهیم نوشت تا پر کنیم دنیا را از خدایی که به قلم قسم‌ می‌خورد و معجزه پیامبرش کتاب است.
دین من در حالی شروع می‌شود که خدایش به پیغمبری که تنها در غار‌ نشسته می‌گوید بخوان! و کتابش معروف است به قرآن.
حالا اگر مسلمان نمایی آن را نمی‌خواند که نباید مهر خدا و پیغمبر بر پیشانی‌اش بزنیم. اگر این آدم حتی نام علی هم دارد بیگانه‌ای است که در بین ما رخنه کرده.
علی اگر هستید، علی وار هم زندگی کنید، یا اسم‌تان را عوض کنید یا زندگی‌تان را یا کله پوکتان را. من نمی‌دانم، این نام مقدس است و روی سر بعضی‌ها زیادی. خودتان یک کاریش کنید.
پس نوشت: نباید آخرش این طور تمام می‌شد. ولی نمی‌دانید ابن مدت چه دردی از دست یک علی نمای مذهبی نما کشیده‌ام.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها