اصلا قابل تحمل نیست که آدمی را ببینم که نهایتا بتواند خودش را جمع کند و هیچ چیزی جز خودش، پول خودش، خانوادۀ خودش و زندگی خودش اهمیتی نداشته باشد.

من از آدمی که در برابر آدم‌ها و محیط اطراف خودش بی تفاوت‌ باشد و به رشد و کمک کردن آن‌ها فکر نکند بیزارم.

دلم می‌خواهد آب اقیانوس آرام را در فضا تخلیه کنم و همه‌شان را توی چاله‌ای که به وجود آمده چال کنم و با پشت بیل خاک رویش را صاف کنم.

نمی‌فهمم چرا برای ما هر چیزی اهمیت پیدا کرده الّا اصلاح خودمان، رفاه جسمانی بیشتر دغدغۀ شب و روزمان شده و ذره‌ای برای تغییر باطن‌مان تلاش نمی‌کنیم.

حالا این گیم نته رو بریم، حالا با دوست دخترمون بیرون بریم، حالا بریم رستوران این غذا رو بخوریم، حالا بریم توی عروسی مست کنیم برقصیم، حالا با بچه‌ها بریم بیرون خوش باشیم حالا حالا حالا.

اگر فرصتش پیش بیاد این کتاب رو حتما میخونم، وقتش پیش بیاد نویسندگی یاد میگیرم، إن شاء الله از شنبه برنامه ریختم حرفه‌ای.

بابا کجای کاری، داریم اعلامیه‌ت رو چاپ می‌کنیم که بچسبونیم رو درِ خونَه‌ت، پاشو یه غلطی بکن.

***

در این عصر با آدم‌هایی روبرو هستیم که نمی‌توانند به چیزهایی که می‌خواهند برسند، افرادی با معضل تصمیم گیری که نمی‌توانند چیزهایی که عقلشان می‌خواهد را اجرایی کنند.

یک عده که اصلا نمی‌دانند می‌توانند بیشتر از این باشند، یک عده که کاملا از خود راضی‌اند و یک عده که می‌دانند می‌توانند بیشتر از الآنشان باشند هم آن قدر اراده ندارند که برنامه‌هایشان را عملی کنند.

به جایی رسیدیم که اسم این بشر را می‌شود گذاشت بشرِ ناتوان حقیر که از دستِ کنترل خودش برنیامده ولی تا دلت بخواهد توانسته در تکنولوژی پیشرفت کند و جهان را تسخیر کند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها