ما طلبه‌ها وقتی یکدیگر را می‌بینیم که از زیارت آمده‌ایم، یکدیگر را تکریم می‌کنیم و زیارت قبولی می‌گوییم و با تبسم یکدیگر را نگاه می‌کنیم.

اما زیارت رفته‌ای که در موتور سازی دیدم، کمی فرق داشت؛ آمد دمِ موتور سازی و جنابِ تعمیرکار با لهجۀ قُمی گفت: سلام اسماعیله، رفتی زیارت تحویل نمی‌گیری، دعوا کردی بالاخره باهاش؟

- آره، خیلی تهرونیه رو مخم رفته بود، با ساتور خوابوندم رو صورتش. تازه حسن هم اومد دستم رو بگیره خورد رو دستش، 7 تا بخیه خورد.

هاج و واج نگاهش نمی‌کردم، در 12 متری این قضایا خیلی عادی است، لبخند زدم و گفتم: حالا ساتور کجا بود؟

- قصابم، توی کشتارگاه سید صادق توی کربلا بودم.

بعد هم جایِ زخمیِ ساتورِ روی سرش را نشان داد و گفت:

دو تا زدم توی سرِ خودم و یکی هم گذاشتم روی صورتش، بهش گفتم خواهر و مادرت.

به قولِ حدادپور جهرمی، بگذریم

***

آقا مَهدی که باهاش از مهران برگشتیم قُم و تا 180 کیلومتر بر ساعت هم سرعت را پُر کرد و من به غیر از دو دیوانۀ دیگر، کسی را ندیدم که بتواند از او سبقت بگیرد، گفت: این ابوالفضل که توی بیمارستان شهید بهشتی کشتنش، همکلاسیِ من بود و باهاش بزرگ شدم

گفتم: عه چه جالب، قضیه سر چی بود؟

با کمی تعلل گفت: قضیه سرِ یک بچه خوشگل بود که هواش رو داشت، یه روز با زیدش سوارِ موتور بود که لات‌های یک کوچه بهش گیر میدن، ابوالفضل هم شبونه میره خونشون و دوتاشونو با چاقو میزنه و خودشم زخمی میشه، فرداش میره بیمارستان که 5 تایی می‌ریزند سرش و شاهرگشو میزنند.

- اونی که همراهش بود چی شد؟

- توی فیلم دیدی دیگه، همون اول فرار کرد.

باز هم بگذریم؟

باشد، بگذریم.

***

از استاد سوال پرسیدم که به نظرتان مهم‌ترین اولویت برای ساخت مستند چه چیزی است؟

گفت: چیزی که میخوای هم طلبگی باشه، هم اولویت داشته باشه، معرفیِ جاهایی است که مردم واقعا در فقر فکری به سر می‌برند و اولی‌ترین احکام را هم نمی‌دانند، به یک نحوی سعی کنید طلبه‌ها رو برای تبلیغ به آن جا تشویق کنید.

گفتم: استاد در همین قمِ خودمان فقر احکام نه، ولی فقر اخلاقی هم بیداد می‌کند.

بعد پرسیدم به نظرتان الآن در جامعه بیشتر احکام لازم است یا عقایدی که اکثر جوان‌ها ذهنشان پر شبهه است؟

گفت: جامعۀ شهری نیاز به عقاید دارند ولی یک جامعه‌ای مثل عراق از نظر عقاید مشکلی ندارند و مشکل‌شان در احکام است، چه بسا آدم‌های به شدت معتقدی هم هستند.

در مورد حاجی عبدالله که به بشاگرد رفت و آن جا را آباد کرد گفتم، ایشان هم می‌شناخت و گفت: وقتی حاجی عبدالله برای اولین بار به بشاگرد رفت، مردم آن قدر در فقر فرهنگی بودند که جلوی ماشینش علوفه ریختند.

بگذریم یا نه؟

این بار نگذریم.

این مسائل گذشتنی نیست، با وجودِ حوزۀ علمیه و وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، این چیزها گذشتنی نیست.

گذشتیم و گذشتیم و گذشتیم و گذشت.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها