12 روز مسافرت رفته بودم، خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن، من به این وبلاگ عادت دارم. رفتیم شمال اونجا مامانم خیلی روی اعصابم بود، اصلا نمیدونم چرا باید توی این خونواده باشم. حالم خرابه و از همه چی متنفرم، دلم میخواد برم یه جای دور که هیچ کسی رو نبینم.
آقای سین پیام داد امشب برای شام بریم خونشون، خانم خ و کیوی و سیب زمینی که به ترتیب خواهر بزرگه، داداش بزرگه و برادر کوچیکه باشند با هم رفتیم خونۀ آقای سین. خانومشون خیلی زحمت کشیده بودند و شام انصافا خوشمزهای بود.
امروز کتاب ملت عشق رو تموم کردم، خیلی دوست داشتنی بود و حسابی چسبید، به همتون توصیهاش میکنم، من نمیدونم منِ طلبه چرا باید این وضعیت اقتصادیم باشه، چرا مسئولین کمی به فکرِ ما قشر بدبختا نیستند! فقط پوشکِ بچۀ من ماهی 110 تومن میشه.
بگذارید واقعیتهای مهم و حیاتی و ضروری دیگری که باید قبل از مرگتان بشنوید را بیان کنم. راستش من جزو اتباع هستم و یکی از افغانهای مستقر در قم، یعنی افغانهای تبریز بودیم که یک رگه تُرک هم داریم. ما افغانها هم اکثرا سید هستیم. فامیلیِ واقعی من حسینی است.
استادمون میگفت ما افغانها وقتی واردِ ایران شدیم یا بیل جلوی پامون بود یا جامع المقدمات، من هم که اومدم حوزه.
تا این جای پست اگر باهوش باشید و دقت کرده باشید، فهمیدید که دردِ من بین سفیدیهای این کلمات چه چیزهایی بود.
متنهای پرطرفدار از زندگی ساده و معمولی ما که در همه جا دیده میشوند، انسانهای دیفالت و پیش فرض که زندگیشان کاملا قابل پیش بینی است. این انسانها اگر شخصیتهای یک انیمیشن باشند همیشه نقشهای زمینهای دارند که انیماتور حتی زحمت حرکت پلکشان را هم نمیکشد.
آدمهای حداقلی که همه را قالب زده و از کارخانۀ تکنولوژی خارج کردهاند، گردنهای خمیده در گوشی مشغول عکاسی از غذاهایشان، گوش دادن موزیکهای پاپی که همه گوش میدهند. حزب اللهیهایی هم استثنا نیستند که توهّم کار فرهنگی دارند مشغول کپی کردنهای بی مورد، زدنِ خودیها و با عکس پروفایلهای حضرت آقا فحاشی.
همه عالم و علامه دهر، کی وقت میکنند با این حجم از فعالیت در فضای مجازی این همه اطلاعات داشته باشند، خدا میداند. انسانهای دیفالت، جملات دیفالت هم دارند: اینها همشون دستشون توی یک کاسه است، شما ا 40 سال توی این مملکت چی کار کردید؟ دین افیون تودههاست، حضرت آقا گفت حفظ فضای مجازی به اندازۀ انقلاب اهمیت دارد.
***
چه حسی پیدا کردید وقتی گفتم که نوشتههای این وبلاگ تا این جا به دست یک افغانی نوشته شده است؟ چرا باید به جایی رسیده باشیم که کلمۀ افغانی شبیه فحش باشه و با بار منفی معنای تحقیر آمیز داشته باشه؟ چرا باید تُرک بودن به جایی برسه که مثل صفت بتونیم تهش تر» اضافه کنیم؟ این آدم عجب تُرکیه! این ترک بازیها چیه در میاری؟
پس فردا حرف در نیارند یک عده که من عرب پرست و افغانی خواه و پاکستانی طلب هستم! نه بر عکس معتقدم هر کودوم باید در محیط خودشون بمونند، چون تضاد فرهنگی باعث درگیری و ناسازگاری میشود. منم افغانی نیستم :/
ای کاش آدمها شبیه دستگاه کامپیوتر بودند، میزدم تمامِ فضای هاردشان را پاک میکردم و از اول سیستم عاملِ خودم را میریختم، با همت، با اخلاق، عاقل، خلّاق و صبور.
پی نوشت: عنوان اشاره دارد به تیترهای فوق العادۀ بعضیها و اشاره به تعداد روزهای سال کبیسه که این آدمها هر روز خدا همین روش دیفالتشان را در پیش دارند.
درباره این سایت